منوی اصلی


نویسندگان


لینک دوستان

به کلاس دوم خوش آمدید (بابایی جونم)

لحظه لحظه مهر (مامان جون)

میوه ممنوعه (بابایی جونم)

ردیابی ماشین

حمل هوایی ماینر از چین

لیزر دوچرخه

هد اپ یسپلی کیلومتر روی شیشه

جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آرزو کن و آدرس arezuyeaye.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا

آمار بازدید

» تعداد بازديدها:
» کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 3965
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


Flying Icon

آرشیو ماهانه


پیوند های روزانه


لوگوی ما

فرشته ی زندگی


لوگوی دوستان


بر چسب ها




قصه های من (1)

سه شنبه 20 بهمن 1394

این قصه ها رو خودم نوشتم. بعضیاشو توی کانون و بعضیا رو تو زنگ آفرینشهای ادبی که تو خونه با باباجون کار میکنم: 

خروسی که فکر می کرد پادشاه است

 

یک خروس بود که به خاطر تاج بالای سرش فکر می کرد پادشاه است.

خیلی هم ظالم و زورگو بود. او همیشه سر این که کی پادشاه است با شیر دعوا داشت. شیر می­گفت: من پادشاه هستم چون از  همه قوی تر هستم.

 خروس می گفت من پادشاه هستم چون تاج روی سرم دارم.

  یک روز خروس خواست ازدواج کند.

 او زیر باران قدم می­زد که چشمش به خانم مرغه افتاد و از او خواستگاری کرد.

 اما خانم مرغه خواستگاری او را رد کرد.  خروس دلیل این کار را پرسید. خانم مرغه گفت: چون تو خیلی زورگو و ظالم هستی.

خروس کمی فکر کرد و به خانم مرغه قول داد که دیگر فکر نکند که پادشاه است.

 و عروسی آنها خیلی با شکوه برگزار شد.



نوشته شده توسط آیه قرونه ای در ساعت 8:6



درباره



به وبلاگ من خوش آمدید


مطالب پیشین

شروع دوباره
زیبا ترین شب سال
قصه های من (1)
نقاشی
جمله نویسی های امروز من
جشن شکوفه ها




Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by arezuyeaye
This Template By Theme-Designer.Com